چه گويم در باره مردى كه دشمنانش بفضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حديث و روايتى كه متضمن فضيلت و بلند آوازى او بود مانع شدند!اما هر كارى كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى (در اثر نابينائى) نبيند چشمهاى ديگر آنرا ادراك نمايند.و چه گويم در حق مردى كه هر گونه فضيلتى بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چينىكرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهى است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهى از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است. گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر على عليه السلام است كه از درياى بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است.و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كردهاند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است. و از جمله علوم علم فقه است و هر فقيهى كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است،فقهاى حنفى مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كردهاند و اما شافعى كه فقيه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند. و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلى عليه السلام منتهى ميشود. و اما مالك بن انس از ربيعة الرأى و او نيز از عكرمه،عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على عليه السلام تلمذ نموده است (كه او را حبر امت گويند) و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت على عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الى البحر المحيط.مانند قطره بارانى نسبت بدرياى بى پايان (1) !ابن ابى الحديد پس از مدح و توصيف فراوان على عليه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انسانى و سجاياى اخلاقى مينويسد چه بگويم در باره مردى كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روى زمين سنگ را مىپرستيدند و منكر خالق بودند.هيچكس جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل حديث معتقدند كه او اول كسى است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلى در اين امر اختلاف نكردهاند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم.يعنى من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. (2) ابن ابى الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد:فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد (3) .يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است اگر چه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد.همچنين ابن ابى الحديد در مدح على عليه السلام هفت قصيده طولانى و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولى كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد : و ما انس لا انس اللذين تقدما ترجمه ابيات: ـو آنچه را كه فراموش كنم فرار كردن اين دو نفر را فراموش نميكنم با اينكه ميدانستند كه فرار از جنگ گناه است. ـپرچم بزرگ و با افتخار پيغمبر را با خود بردند ولى (در اثر گريختن) لباس ذلت و خوارى بدان پوشانيدند. ـقهرمان قويدلى از آل موسى (مرحب) آندو را راند در حاليكه تيغ تيز و بلندى در دست داشت و بر اسبى چالاك سوار بود. ـشمشير و نيزه او مرگ ميريخت و از غلاف تيغش آتش زبانه ميكشيد (آنها چون مرحب را چنين ديدند فرار كردند) . ـمن عذر شما دو نفر را (كه از ترس مرحب فرار كرديد) مىپذيرم زيرا هر كسى مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگى است. ـبا اينكه هر وقت مرگ بسراغ شما ميآيد آنرا دوست نداريد آنوقت چگونه ممكن است خود بسراغ مرگ رويد و از آن لذت ببريد؟ـشما (دو تن مرد اين ميدان نيستيد بهتر كه) آنرا ترك گوئيد و بگذاريد راد مردى (على عليه السلام) آنرا مالك شود كه هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگيش ننشسته است. ـاو چنان كسى است كه طول جنگ و سختى را راحتى ميداند و دوام مسالمت و گوشه نشينى را رنج و عذاب ميشمارد. ـخوشا بحال چشمى كه او را در حال جنگ و مبارزه بيند با اينكه در جنگ كاسه مرگ لبريز است. ـبخشنده قويدلى كه سوار بر اسب تيز دو بوده و بهنگام جنگ كوهها (از ترس او) بلرزه در آيند. ـو مرحب در آنجنگ شمشير برندهاى را كشيده بود كه ريسمان آرزوها بوسيله آن (در اثر كشته شدن آرزو كنندگان) قطع ميشد. ـپس شجاع پر دلى (على عليه السلام) كاسه مرگ را باو نوشانيد و او در جنگها (براى احياى حق) بسيار رزمنده و كشنده بود.همچنين در قصيده خامسه كه در وصف آنحضرت سروده چنين گويد : هو النبأ المكنون و الجوهر الذى ترجمه ابيات: ـاوست خبر مكنون (كه جز خدا سر آنرا كس نداند) و چنان ذاتى كه از نور تابان عالم قدس در اين دنيا قبول تن نموده است. و وارث علم پيغمبر صلى الله عليه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق كريمه نظير و مانند اوست. ـبدانكه اگر شمشير او نبود اسلام از بى ارزشى مانند آب بينى بز و يا مثل تراشيده سم بود (اگر جانفشانى او در غزوات نبود اسلام رواج نميگرفت و در نظر مشركين همچنان بى اهميت و بى ارزش بود) . ـبدانكه اگر علوم او نبود علم توحيد در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده كافر بود . ـاو آيت بزرگ خدا و استنباط كننده هدايت است كه صاحبان عقل و بصيرت در وجود او بحيرت افتادهاند. ـتو از مدح و توصيف بالاترى و بليغترين خطيب موقع مدح تو در ميان مردم عاجزترين درماندگان است. ـزمانيكه گروهى بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف ميكنند قبر تو هم ركن و مشاعر من است كه آنجا طواف ميكنم. ـو اگر گروههائى از مردم براى آخرت خود عبادتى ذخيره ميكنند پس بهترين و كافىترين توشه و ذخيره من محبت تست. و اگر مردم در شدت گرما براى رضاى خدا روزه ميگيرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاى گرم است. ـبآنچه استطاعت داشتم در دنيا ترا (با مدح و تمجيد) يارى نمودم پس تو هم در روز رستخيز شفيع و كمك من باش.و باز در قصيده فتح مكه چنين گويد: طلعت على البيت العتيق بعارض ترجمه ابيات:ـبا لشگرى انبوه كه از تيزى شمشيرهايشان خون ميچكيد (بدون اطلاع قبلى) وارد مكه گرديدى . ـو در ميان طوائفى از مردم كه هنوز مشرك و بت پرست بودند نور (دين) خدا را ظاهر و آشكار نمودى. ـبه بلندترين شانهاى (بدوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن هبل) بالا رفتى و در حاليكه فرشتگان كتاب مسطور را ميخواندند نظاره ميكردند. ـبدوش بهترين پيغمبران و اشراف مردمان (كائنات) و پاكيزهترين كفش پوشى كه راه رفته بر خاك. ـپس (براى بت شكنى تو) جبرئيل از هيبت و شكوه تو تسبيح كرد و تقديس نمود و اسرافيل هم از روى رعب تهليل و تكبير گفت.ـجوانمردى كه در نسب او تيم بن مرة (قبيله ابو بكر) مدخليت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبيثه را پرستش نكرده است. ـو نه (مانند ابو بكر) از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد شروع آنرا كرده بود بر كنار گرديد. ـاو مانند ابو بكر نبود كه در غار (با اينكه پيغمبر در كنارش بود از ترس مشركين) دلش بلرزد و يا در سايبان بدر پنهان شود و جنگ نكند. ـسوگند ميخورم بجايگاه شريف آنحضرت و بخاكى كه بوى خوش آن مثل عنبر است. ـهر آينه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام ميكنم اگر چه مرا ملامت كند كسى كه بسيار ملامت كننده باشد. شافعى هم كه يكى از پيشوايان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امير عليه السلام چنين گويد: قيل لى قل فى على مدحا ترجمه ابيات:ـبمن گفته شد كه در باره على مدح بگو كه ذكر او آتش شعلهور (دوزخ) را خاموش ميكند. ـگفتم توانائى مدح كسى را ندارم كه در باره او شخص صاحب عقل بگمراهى افتاده تا جائيكه او را پرستش نموده است! ـو پيغمبر برگزيده صلى الله عليه و آله بما فرمود كه در شب معراج چونبالا رفت. ـخداوند دست خود را بدوش او نهاد كه قلب وى احساس آرامش نمود. ـو على پاى خود را در محلى گذاشت كه خداوند دست عنايتش را در آنجا نهاده بود (اشاره است ببالا رفتن على عليه السلام روى دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن بت هبل) . همچنين شافعى در باره آنحضرت گويد: احب عليا لا ابالى و ان فشا ـعلى را دوست دارم (و از دشمنان) باك ندارم اگر چه آشكار شود و اين دوستى فضل خدا است كه بهر كه خواست ميدهد. ـمن بنده آن جوانمردى هستم كه سوره هل اتى در شأن او نازل شده تا كى آنرا پنهان كنم و تا كى آنرا بپوشانم.و باز در مدح خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله گويد: اذا فى مجلس ذكروا عليا ـزمانيكه در مجلسى على و حسنين و فاطمه عليهم السلام ذكر ميشوند. ـگفته ميشود كه اى قوم از اين سخنان بگذريد كه اينها از سخنان رافضىها است. ـبسوى خداوند مهيمن ميگريزم از مردمى كه دوستى اولاد فاطمه را رفض مىبينند. ـدرود پروردگار من بر اولاد رسول صلى الله عليه و آله باد و لعنت او برچنين جاهليتى . عمرو عاص نيز در مدح على عليه السلام قصيدهاى دارد معروف بجلجليه كه در آن بماجراى روز غدير اشاره كرده و ولايت آنحضرت را تصديق و تأييد كرده است و جريان امر بدينقرار بوده كه پس از آنكه عمرو عاص چنانكه سابقا اشاره شد از جانب معاويه بحكومت مصر منصوب گرديد معاويه از او تقاضاى خراج مصر را نمود عمرو اعتنائى نكرد معاويه براى بار دوم و سيم قضيه را تعقيب كرد عمرو در پاسخ معاويه قصيده غرائى سروده و باو ارسال نمود علامه امينى آنرا در جلد دوم الغدير آورده و دانشمند محترم محمد على انصارى نيز قصيده مزبور را بصورت نظم ترجمه كرده است و ما ذيلا همان ترجمه را مينگاريم: معاويه هلا اى مرد جاهل معاويه روزى از عقيل در باره على عليه السلام مطالبى مىپرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت:رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتى بعده (8) . (خدا رحمت كند على را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود) . جار الله زمخشرى كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسى وارد است كه خداى تعالى فرمايد: لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصانى،و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. (داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت على را نمايد اگر چه مرا نا فرمانى كند،و داخل دوزخ ميكنم كسى را كه على را نافرمانى كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد) آنگاه زمخشرى ميگويد اين رمزى نيكو است چه دوستى و حب على عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براى اكرام مقام على عليه السلام است.و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با على عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براى اينست كه هر كس دوستدار على نباشد او را ايمانى نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتى حقيقى خواهند بود كه بدوستى على عليه السلام مضاف گردد.پس هر كس دوست بدارد على را البته اطاعت كرده است خدا را و هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب على اصل ايمان و بغض على اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعنى حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار على هستند و يا دشمن او،دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابى نيست و هر كس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ايمانى نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است.پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد.فطوبى لاوليائه و سحقا لاعدائه. خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش (9) . احمد بن حنبل كه پيشواى فرقه حنبلى است گويد:ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى (10) .يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلامآمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است. ابن جوزى در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود (11) .بعضى از محققين خارجى و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت على عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كردهاند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسى در باره يوم الانذار (كه شرحش سابقا گذشت) مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟كيست آن مردى كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براى موسى بود؟ افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه على جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مىپذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم.محمد صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات،على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينهاش چسباند و (بحاضرين) گفت برادر و وزير مرا ببينيد (12) . توماس كارلايل انگليسى در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردى شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاعتر بود،او عادل بود و در اين امر بقدرى افراط كرد كه حتى جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود (13) . شبلى شميل با اينكه شخص مادى است ميگويد امام على بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه شرق و غرب،گذشته و آينده نتوانسته است صورتى كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد.بارون كاراديفو دانشمند فرانسوى گويد:على مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود او است پهلوانى بود كه در عين دليرى دلسوز و رقيق القلب،و شهسوارى بود كه در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائى نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحى بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود. بارى عظمت و حقانيت على عليه السلام بر تمام محققين و علماى جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم. پىنوشتها: (1) ابن ابى الحديد كه خودش معتزلى است ضمن اينكه على عليه السلام را از نظر علم ميستايد منشأ علوم فرقههاى معتزله و اشعريه و حنفيه و ديگران را نيز غير مستقيم به آنحضرت نسبت ميدهد و چنين وانمود ميكند كه آنها هم بر حق ميباشند ولى بايد دانست كه اين گروهها بعدا راه غير مستقيم پيموده و از طريقه حقه اماميه خارج شدهاند. (2) بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7ـ .14 (3) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص .26 (4) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الاولى. (5) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الخامسة (6) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الثانية (7) محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر شناخته شده جلد اول ص .367 (8) بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابى الحديد. (9) نقل از ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 127 (10) كشف الغمه ص 48 (11) ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 134 (12) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جيبى ص 27 (13) الابطال ص 128 نظرات شما عزیزان: برچسبها: نظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام , نظر, رجال , عامه, و , ديگران , درباره , على, عليه السلام ,
|